خدا بگم چیکارش کنه اونی که کرم این روز نوشتی را انداخت تو وجود ما! چندین بار تا حالا تصمیم گرفتهام که یه روزنوشت برای خودم بزنم. اما هر بار بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم منصرف شدم. حتی یه بار یه روزنوشت زدم اما بعد چند روز حذفش کردم. چون دیدم اینجور که من مینویسم پس فرداست که همه ملت از ریز و درشت زندگی ما سر در بیارند! نمیتونم مثل «ن»مبهم بنویسم! فکر میکنم اگه مبهم بنویسم تازه پس فردا که پیر شدیم و خواستیم بیایم بخونیم هی باید به ذهن ناقصمون فشار بیاریم که معنی این جمله یعنی چی!
چند روزیه در اون یکی را تخته کردهام. نمیدونم برا چی فقط میدونم که لازم بود. شاید اینم یه مرحله از وبلاگ نویسی ما باشه! البته این ننوشتن تا حالاش که خیلی محاسن برام داشته مثلا یکی اینکه نظراتم در مورد دوستان وبلاگی قوت گرفته! جالب اینکه اوضاع از اونی که فکر میکردم هم خراب تره! تو یه پست گفتم اگه چند روز ننویسی هی میاند سراغ میگیرن که کجایی؟ رفتی؟ چی شد؟ و ... و بعدش هم ول میکنند و میرن! اما جالب اینجاست که تو این چند روز که من ننوشتهام به غیر از دو نفر هیشکس دیگه نیومد بگه ...# به چند من؟ # (نقطه چین را فراموشم شده! ساعت 1 نصف شبه. مامان تازه رفت بخوابه. رفتم بیدارش کردم میگم: مامان این ضرب المثل چیه که میگن چیچیت به چند من؟ میگه نمیدونم! به حمید هم اس ام اس زدم. جواب داده چی میدونم نصفی شبی؟!)
اینجا را با قلم نمینویسم! همیشه نوشتن با قلم برام لذت بخش ترین کارهاست. از نوشتن با کیبورد متنفرم. یعنی اصلا نمیتونم هم فکر کنم و هم انگشتانم را روی کیبورد فشار بدم! همیشه برای نوشتن هر پست – حتی اگه مطلبش کاملا تو ذهنم پرورش یافته باشه- بایدابتدا با قلم بنویسم و بعد تایپش کنم. اما اینجا را با قلم نمینویسم. فقط با کیبورد! اینجا را ویرایش نمیکنم! تا به حال کسی تو اون یکی، نتونسته بهم غلط املایی و یا حتی نگارشی بگیره اما اینجا را ویرایش نمیکنم. اینجا چیزی را مینویسم که مستقیم از مغزم جریان یافته به دستانم نیرو داده و کلیدهای کیبورد را فشار داده است. درست مثل همین الآن!
میدونم نوشتنم اینجا موقت خواهد بود. و حتی میدونم روش نوشتنم مدام تغیر خواهد کرد و بهبود خواهد یافت. اما نمیدونم چه طوری بنویسم! وقتی میخوام یه چیزی را تعریف کنم اونقدر با ریزه کاری هاش و توصیفات و اتفاقاتش میگم که خواننده(و یا شنونده) خودش را تو همون موقعیت ببینه. اما نمیدون چه طوری میخوام اینجا خلاصه و مفید بگم که مثلا امروز چه کردهام! خودم که فکر میکنم کم کم از اینکه چه کردهام در بیاد و بره به سمتی که بتونم حرف دلم راتوش بزنم! شایدم یه طور دیگه بشه! چه میدونم!
با صاحبدلان:
داستان شوق را تحریر کردن مشکل است ... بحر را از موج در زنجیر کردن مشکل است
گفت و گوی اهل غفلت قابل تاویل نیست ... خوابِ پایِ خفته را تعبیر کردن مشکل است
با خیال خشک تا کی سر به یک بالین نهم؟... دست در آغوش با تصویر کردن مشکل است
نیست جز تسلیمْ صائب هیچ درمان عشق را
پنجه در سر پنجه تقدیر کردن مشکل است